فائزون شهید محمد علی ارجمندی را به نقل از کتاب عرشیان هم آشیان معرفی می کند.
مدتی پس از شهادت علیرضا ، پسر سوم خانواده یعنی محمدعلی جهت فراگیری علوم دینی وارد حوزه علمیه شد و کم کم عشق به جبهه در وجود او جوانه زد . این در حالی بود که پسر ارشد خانواده در جبهه حضور داشت ، به همین دلیل اهل خانه مانع رفتن محمدعلی شدند اما روح تشنه ی او با این حرفها سیراب نشد و بالاخره خودش را به میادین نبرد حق علیه باطل رسانید .
چیزی نگذشت که آوازه ی رشادت ها و دلاورمردی های محمدعلی در جبهه پیچید و زبانزد فرماندهان و مسئولان شد .
محمدعلی در جبهه بود و مادر به یاد او شب و روز می گذراند ، تا این که دوباره رویای دیگری به سراغ مادر آمد . او در خواب محمدعلی را دید که صورتش را می بوسد و می گوید : « مادر بیا خداحافظی کنیم چون آن روز که به جبهه می رفتم با شما خداحافظی نکردم . »
مادر فهمید که برای محمدعلی اتفاقی افتاده چرا که هنگام خداحافظی خودش گفته بود : « من حتماً شهید می شوم. » و همین طور هم شد .
دست تقدیر دو پسر را از میان هفت پسر خانواده ی ارجمندی گل چین کرد و کمر مادر در فراق پسرهایش خمیده شد .
از آن پس مادر همواره با عکس و خاطرات فرزندان شهیدش دلخوش بود و برای موفقیت دیگر فرزندانش دعا می کرد .